امان از دست بابای پسرک.... نه به غش کردن اش بعد از اومدن من از ریکاوری و نه به اینکه صبح جمعه بیدار شدم نیست و پسرک رو تنها گذاشته. درسته دیروز هم تنها بودیم با پسرک اما می دونستم. امروز در خیال راحت خواب بودم، پسرک هر دقیقه می اومد میگفت بوس. بیدار شدم دیدم پدرش نیست.دیشب با اینکه غذای فریزی داشتیم ،با این همه ورم و کبودی و گچ و باند براش شام گرم درست کردم. اومده میگه پخته، میگم تست کن 45 دقیقه روشن بود پختهقبلش گفته بودم پسرک کلافه هست اول شام پسرک رو بدهغر زد من نمیدونم پخته یا نه، این داغ هست، دو
ساعت دیگر میخوریم. بلند شدم شام پسرک رو اوردم دادمو در تعحب این حجم از خودخواهی روزمرگی.......
ما را در سایت روزمرگی.... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ghafasekhak بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 17:52